نعـل
مـور ی انـدر راه خود دیدی که نعـل
بــر کــف پای ســــتوران می زنــند
گفت با خود که این جماعت احمقند
ز ا نــکه آهــن بر د ل و جا ن می زنـند
گــفت با وی عاقــلی که ای بی خــرد
آنــچه می بـــینی نه آسا ن می زنـند
ابــتدا با یــونــجه و کاه و عــــلف
تیــشه بر احسا س و ایـمان می زنند
زا ن پــس ا ز روی تبانی و هــدف
از پس وی ، هی ، هراسان می زنند
خـــر شود خـــر از خـــریت لاجرم
اسب و قاطر را دهــن بان می زنــند
رام گر د د خر، شــود قاطـر خموش
اســب را تهمت به اذ عــان می زنــند.
مـــور، پای خویــش را با لا گرفـــت
گفت ، بر ما نیز، پنــهان می زنــند
(جم) ز دست و پای خود غافل مباش
که این جماعت بر تو هــم( آن) می زنند.